سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 
Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت

شمربن ذی الجوشن با هزار نفر در روز تاسوعا وارد کربلا شد. دستور عبیدالله بن زیاد هم بسیار اکید و شدید بود که به سرعت و فوریت باید اجرا بشود. عصر روز نهم است. عمربن سعد برای اینکه از شمر کم نیاورده باشد و برای اینکه نزد ابن زیاد شهادت بدهند که دستور شما را خیلی خوب اجرا کرد فورا دستور داد که به لشکریان بگویید که حرکت کنند و همین الآن حمله کنند. نزدیک غروب آفتاب است. امام حسین علیه السلام در آن وقت در جلو یکی از خیمه ها در حالی که شمشیر و سرش را روی زانوهایش گذاشته و نشسته بود و دستهایش را روی شمشیر و سرش را روی دستش تکیه داده بود خوابش برده بود. یک وقت صدای همهمه لشگر و صدای سم اسبها و صدای بهم خوردن اسلحه برخاست و سی هزار نفر مکمل شده بودند، درست مثل دریایی که موج بزند و بخروشد. اینها هم که (افراد جنگاورشان) یک جمعیت 72 نفری بودند که برخی از آنها هم بچه بودند.
می گویند مردهایشان بیشتر از 60 نفر نبودند، باقی دیگرشان یک عده زن و بچه بودند. زن هم زیاد نبوده، یک عده معدودی بودند. بچه هم کم بود. یعنی همه نفوسشان، زن و مرد و بچه شان شاید به صد نفر نمی رسید. آنها دور تا دور اینها بودند، حلقه را تنگتر و تنگتر کردند. این صدا که پیچید، زینب کبری علیهاسلام در درون یک خیمه بود، فورا بیرون دوید ببیند چه خبر است. تا این وضع را دید آمد سراغ اباعبدالله. آرام دست روی شانه اباعبدالله گذاشت، عرض کرد برادر جان! این صداها را نمی شنوی؟ اباعبدالله سر را بلند کرد ولی بی اعتنا به این وضع. ظاهرا در همین جاست که فرمود: الآن در عالم رؤیا جدم پیامبر اکرم را در خواب دیدم و به من فرمود: حسینم! تو عن قریب به من ملحق خواهی شد. (حالا اینجا ببینید دیگر زینب چه حالی پیدا می کند!) فورا اباعبدالله از جا حرکت کرد و فرمود برادرم عباس بن علی بن ابیطالب بیاید. اباالفضل آمد با دو سه نفر از بزرگان و خیار صحابه که از مشاهیر دنیای اسلام بودند، مثل جناب حبیب بن مظهر و جناب زهیربن قین. اینها همه صحابه پیغمبر بودند.
فرمود: برادر! برو ببین چه تازه ای است، چه خبر است، سرشب وقت غروب اینها از ما چه می خواهند؟ ابی الفضل با این دو سه نفر رفتند و در مقابل لشگر ایستادند و اعلام کردند: بایستید، با شما حرف داریم. آنها هم ایستادند. فرمود: چه شده است، چه می خواهید؟ گفتند: امر قاطع از امیر ابن زیاد رسیده است که حسین باید یکی از دو کار را انتخاب کند: یا تسلیم، کت بسته او را تحویل ابن زیاد بدهیم یا جنگ. فرمود: پس شما بایستید، از جای خود تکان نخورید تا من بروم با برادرم در میان بگذارم. ابی الفضل می داند و شک ندارد که حسین چه راهی را انتخاب کرده است ولی به قدری در مقابل اباعبدالله با ادب است که هرگز نمی خواهد از طرف خودش حرف بزند، می خواهد پیغام اباعبدالله را برساند. برگشت ولی آن دو نفر ایستادند، شروع کردند به صحبت کردن، پند و اندرز دادن، نصیحت کردن.ابالفضل برگشت و گفت: برادر جان! چنین می گویند، حالا چه امر می فرمایید من همان را بگویم.
فرمود: اما تسلیم، محال است که من دست تسلیم .... (گریه استاد) من می جنگم تا در راه خدا شهید بشوم، ولی فقط یک موضوع هست تو با اینها در میان بگذار و آن اینکه الآن سرشب است، جنگ را بگذارند برای فردا. برادر جان! خدا خودش می داند که من که این جمله را می گویم نه برای این است که می خواهم شهادت را به تأخیر انداخته باشم بلکه می خواهم امشب را تا صبح با خدای خودم نماز بخوانم و راز و نیاز کنم. حضرت ابوالفضل برگشتند و فرمودند: برادرم می گوید من جنگ را انتخاب کردم ولی ما فقط یک استدعا از شما داریم، می پذیرید یا نه؟ و آن این است که امشب را به ما مهلت بدهید.
عده ای فریاد کردند که خیر مهلت نه، امیر گفته است که بعد از اینکه نامه من رسید معطل نشوید. یک عده هم گفتند چه عجله ای است برای امشب، باشد فردا. در میانشان اختلاف افتاد. یکی از رؤسای خود آنها که رویش حساب می کردند یکدفعه آمد جلو اینها ایستاد و با تغیر گفت: آخر شرم و حیا هم خوب چیزی است، وقتی ما با کفار و مشرکین می جنگیدیم اگر آنها به ما می گفتند شب را مهلت بدهید ما شب با آنها هرگز نمی جنگیدیم، حالا پسر پیغمبر خود ما از ما چنین مهلتی ....(گریه استاد). پسر سعد دید که کار به اختلاف کشیده است و اگر روی نظر خودش پافشاری کند ممکن است که در میان لشگر تفرقه بیفتد و بد بشود گفت: بسیار خوب، امشب را ما مهلت می دهیم تا فردا.


امام حسین علیه السلام در شب تاسوعا برای شهدای عاشورا گواهی صادر کرده است که نشان دهنده مقام و مرتبت آنها است. شهدا در میان همه صلحا و سعدا می درخشند، و اصحاب امام حسین در میان همه شهدا. میدانید چه فرمود و چه گواهی صادر کرد؟ در آنشب بعد از آنکه در مراحل سابق غربالهایی شده بود و آنهائیکه لایق نبودند رفته بودند و لایقها مانده بودند، باز لایقها را برای آخرین بار آزمایش کرد. دیگر در این آزمایش یک نفر هم رفوزه نشد.
در شب عاشورا چه کرد؟ «فجمع اصحابه " عند قرب الماء " یا " عند قرب المساء "» (دو جور نوشته اند) آنها که گفته اند " عند قرب الماء " یعنی خیمه ای داشت اباعبدالله، که در آن خیمه مشکهای آب بود، آن خیمه اختصاص داشت از روز اول برای مشکها که از آب پر میکردند و در آن خیمه می گذاشتند، آن خیمه را میگفتند خیمه " قرب الماء " یعنی خیمه مشکهای آب. اصحاب خودش را در آنجا جمع کرده بود، حالا چرا آنجا جمع کرد من نمی دانم. شاید به این جهت که آن خیمه در آن شب دیگر محلی از اعراب نداشت، چون مشک آبی دیگر آنجا وجود نداشت. حداکثر آب داشتن همان بوده که ارباب مقاتل معتبر نوشته اند در شب عاشورا، حضرت اباعبدالله فرزند عزیزش علی اکبر را با جمعیتی فرستادند و آنها موفق شدند و از شریعه فرات مقداری آب آوردند و همه از آن آب نوشیدند، بعد فرمود: با این آب غسل کنید و خودتان را شستشو بدهید و بدانید که این آخرین توشه شماست از آب دنیا و اگر آن جمله عند "قرب المساء" باشد یعنی نزدیک غروب آنها را جمع کرد.

به هر حال اصحاب را جمع کرد و خطبه ای خواند که بسیار بسیار غرا و عالی است. این خطبه عطف به حادثه ای بود که در عصر همان روز پیش آمده بود. شنیده اید که در عصر تاسوعا تکلیف یکسره شد و فقط مهلتی داده شد برای فردا، تکلیف قطعی بود، بعد از قطعی شدن تکلیف ابا عبدالله اصحاب را جمع کردند. راوی امام زین العابدین علیه السلام است که خودشان آنجا بوده اند، میفرماید: آن خیمه ای که امام علیه السلام اصحاب خود را در آن خیمه جمع کرد مجاور خیمه ای بود که من در آنجا بستری بودم. پدرم وقتی اصحابش را جمع کرد، خدا را ثنا گفت: «اثنی علی الله احسن الثناء و احمد علی السراء و الضراء اللهم انی احمدک علی ان اکرمتنا بالنبوة - و علمتنا القرآن و فقهتنا فی الدین؛ خدا را به بهترین وجه ستایش می کنم و او را در راحتی و سختی می ستایم. بار خدایا ترا سپاس می گویم که ما را با نبوت کرامت بخشیدی و قرآن را به ما آموختی و ما را آشنای به دین قرار دادی».

امام حسین علیه السلام در شب عاشورا به سامان دادن کارهای خودش پرداخت. عالمی بود این شب عاشورا: «ان ربک یعلم انک تقوم ادنی من ثلثی اللیل؛ قطعا پروردگارت می داند که تو نزدیک به دو ثلث از شب و گاه نصف آن یا ثلث آن را (به نماز) برمی خیزی (مزمل/20).
در این شب اباعبدالله کارهایی انجام داد. یکی از کارهایی که انجام داد این بود که فرمود خیمه ها را به سرعت بکنید، جابجا کنید، طنابهای خیمه ها را به یکدیگر نزدیک کنید به طوری که میخهای هر طناب در داخل خیمه دیگر کوبیده شود تا بین خیمه ها فاصله ای نباشد که کسی بتواند از وسط خیمه ها بکذرد. بعد هم دستور داد خیمه ها را به شکل نیم دایره در آن شب بپا کنند برای وضع خاصی و باز دستور داد در پشت خیمه ها یک خندق مانندی با بیل و کلنگ کندند، صحرا هم نیزار بود، از نی و هیزم و سوختنیها زیاد جمع کردند، فرمود امشب تا صبح اینجا را پر کنید. منظور این بود که فردا صبح این نی ها را آتش بزنند که دشمن از پشت سر نتواند حمله کند. این تدبیری بود که اباعبدالله برای اهل بیت و خاندانش ترتیب داد که لاقل تا اینها زنده هستند کسی از پشت سر نتواند بیاید متعرض حریم اباعبدالله بشود.
دیگر اینکه دستور داد همه شمشیرها را صیقل بزنند و اسلحه را آماده کنند، و همه اینها را در آن شب آماده کردند. مردی بود به نام جون بن ابی مالک ( هوی هم گفته اند). او یک آزاد شده ابوذر غفاری و از شیعیان خالص و مخلص اباعبدالله بود. اهل این کار بود، یعنی اسلحه ساز بود. این مرد کارش در آن شب این بود که اسلحه دیگران را آماده می کرد. خود حضرت می آمدند از کارش خبر می گرفتند، نظارت می کردند.

یکی از کارها که شاهکار اباعبدالله است این است که در همان شب همه یاران را جمع کرد. (مرد خدا را ببینید!) برای اینها خطابه خواند چه خطابه ای! اول حمد خدا را خواند، ثنای الهی کرد چه ثنایی! مثل کسی که در دنیا برای او هیچ گونه مصیبتی پیش نیامده است. فرمود: همه شکلهای احوال ما شکرآور است: «اثنی علی الله احسن الثناء و احمده علی السراء والضراء؛ بهترین درود را بر خدا نثار می کنم او را در راحتی و سختی ستایش می کنم. من در دنیا خوشیها دیده ام و سختیها دیده ام، یعنی یک روز بوده است که من در دامن پیغمبر بوده ام، روی زانوی پیغمبر می نشستم، یک روز بود که پیغمبر نماز می خواند و من کودک بودم و روی دوش پیغمبر می رفتم، روی سینه پیغمبر بودم، امروز هم برای رضای خدا در این شرایط هستم. من همان طور که برای آن روز خدای خودم را سپاس می گویم برای امروز هم سپاس می گویم. این هم برای من نعمت است و بعد از اصحاب و یاران خودش تشکر کرد، فرمود: من اصحابی باوفاتر و نیکتر از یاران خودم سراغ ندارم، اهل بیتی باوفاتر، صله رحم بجاآورتر، فاضلتر از اهل بیت خودم سراغ ندارم، خدا به همه شما جزای نیک بدهد. بعد از آنکه یک اظهار رضایت کاملی کرد فرمود: من مطلبی دارم و آن این است: این قوم فقط و فقط به من کار دارند. آن کسی که اینها از وجود او می ترسند و از سایه او هم می ترسند منم. خون من را می خواهند بریزند، کسی به شما کاری ندارد. اگر فکر می کنید مسئله بیعتی که با من کرده اید گردنگیر شماست من بیعتم را برداشتم، بنابراین دشمن به شما کار ندارد، من هم که دوست شما هستم می گویم از نظر بیعت اجبار و الزامی ندارید.

اینها را سر یک دوراهی قرار داد که هیچ اجباری برای ماندن نداشته باشند. یعنی خودشان باشند که راهشان را انتخاب کرده باشند. بعد فرمود: اهل بیت و بچه های من هم در این صحرا و بیابان جایی را نمی شناسند و راهی را بلد نیستند، هریک از شما دست یکی از اهل بیت من را بگیرد و از این صحرا بیرون ببرد. این جمله های اباعبدالله مثل آب جوشی که در رگهای بدن اینها رفته باشد حالت عجیبی به اینها داد، هیجان احساسات بود، همه یکمرتبه صدا را بلند کردند: خدا چنین روزی را نیاورد که ما بعد از شما هوای این دنیا را تنفس کنیم. «بأهم بذلک اخوه ابوالفضل العباس»، اول کسی که به سخن درآمد برادر رشیدش عباس بن علی بن ابیطالب بود.

  www.sinaarak.parsiblog.com



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90/9/14 توسط سینا
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراح :سینا; : ی

مترجم سایت

مترجم سات

باز هم به ما سر بزنید. ++++++++++++++++++++++++++++ =============================